آدم بینوا کیست ؟
در گوشهای از این جهان بیکرانه، آدمی بینوا زندگی میکند که قدر عمر خود را نمیداند. روزها را بیهوده میگذراند و در جستجوی معنا، در میان خیابانهای خلوت و تاریک سرگردان است.
او نمیداند که زمان چون باد میگذرد و فرصتی برای بازگشت نیست. در پس پردهای از غفلت و بیتفاوتی، لحظات گرانبهای زندگی را از دست میدهد و چون برگ خزانزدهای، به دست طوفان حوادث سپرده میشود.
هر روز که بیدار میشود، بار مصیبتها و خسارات بر دوشش سنگینتر میگردد. او در این میان، همچنان گمشدهای در دریای بیپایان افسوس و حسرت است. اگرچه دلش به تغییر میتپد، اما پاهایش در زنجیرهای گذشته گرفتار است.
زندگیاش به آرامی در غروب عمر فرو میرود و او همچنان در حسرت روزهایی است که هرگز نیامدهاند. و شاید در انتهای راه، در آینهای که حقیقت را بیپرده نشان میدهد، دریابد که چه چیزهایی را از دست داده است. اما آن زمان دیگر خیلی دیر است.