قطعه با من بمان
امشب کنار عکس تو دل را فدایت می کنم
از ذوق دیدار رخت ، جان را نثارت می کنم
وقت سحر سجاده را بر روی ماهِ ماهِ تو
محراب خود می سازم و مستانه نازت می کنم
نذر دلم را دادهام ، ذکر و صَلا سر داده ام
تسبیح گوی نام تو ، هر دم صدایت می کنم
با طاق ابروی تو و آن گونه دُردانه ات
حاجت روا میگردم و خود را غلامت می کنم
تو اسم اعظم میشوی ، جانِ دَمادم میشوی
دست بر ضریح موی تو ، اما شکایت می کنم
با دیگران دل می دهی ، دیدم که حاجت می دهی
وقتی که نوبت می رسد ، حسرت به کامم می کنم
با من بگو فقرم کجاست ، نقص دل و جانم کجاست
وقتی به یک بوسه خوشم ، آن را تمنا می کنم
آخَر چرا آخِر شوم ، بیگانه تر از هر شوم
وقتی تمام خویش را ، بر زیر پایت میکنم
تو دلبری، تو نازمی ، طنازه بر هر رازمی
اینک به حکم ناز تو ، شطرنج بازی می کنم
دل می دهم ، جان می بری ،جان می دهم ، دل می بری
من کیش و مات چشم تو ، هر دم که بازی می کنم
رحمی ندارد عشوه ات ، عدل فرو افتاده ات
هر لحظه آتش می زنی ، وقتی نگاهت می کنم
با او خرامان می روی ، با من شتابان می روی
تو می بَری با دلبری ، نَردی که بازی می کنم
بس کن جفا و سرکشی ، امشب رها کن دل کُشی
لَختی بیا با من بمان ، نوشین به خوابت می کنم
وقت سحر ، نازت کنم ، با ذکر دمسازت کنم
دور سرت می گردم و نازم صدایت می کنم
می خوانمت با من درآ ، افسانه این سرسرا
وقت سحر شد یار شو ، با دوست یارت می کنم
ای مرغ آمینِ دلم ، دردانه این منزلم
بانگ اذان می آید و من عشق بازی می کنم
محراب بوی عطر توست ، آب وضو در دست توست
عطر و گلاب آذین بزن ، وقت است که شیدایی کنم
تکبیر من نام تو شد ، سجاده ام یاد تو شد
با این نماز دلکشم ، شکرانه ات سر می کنم
عشقم ز تو ، حالم ز تو ، این ساز کوک دل ز تو
یک شب که مهمانم شوی ، هر شب سلامت می کنم
دیگر رها کن دیگران ، رخ بر کش از روی کسان
با من بیا ، با من بمان ، دنیا بنامت می کنم