مناظره ابوبکر و عمر در مسجد | آوای محبت
آوای محبت
عمر، در حالى که ابو بکر بالاى منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالاى منبر نشستهاى و این مرد نشسته و روى جنگ دارد و بر نمىخیزد با تو بیعت کند. دستور بده گردنش را بزنیم! این در حالى بود که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام ایستاده بودند. وقتى گفته عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیر المؤمنین علیه السّلام آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، بخدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
دفاع امّ ایمن و بریده اسلمى از امیر المؤمنین علیه السّلام
ام ایمن پرستار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آمد و گفت: «اى ابو بکر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون کردند و گفت: «ما را با زنان چه کار است»؟! بریده اسلمى برخاست و گفت: اى عمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله مىکنى؟ تو در میان قریش همان کسى هستى که تو را آن طور که باید مىشناسیم! آیا شما دو نفر همان کسانى نیستید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به شما فرمود: «نزد على بروید و بعنوان امیر المؤمنین بر او سلام کنید»؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آرى.
ابو بکر گفت: چنین بود ولى پیامبر بعد از آن فرمود: «براى اهل بیت من نبوّت و خلافت جمع نمىشود»! بریده گفت: «بخدا قسم پیامبر این را نگفته است. بخدا قسم در شهرى که تو در آن امیر باشى سکونت نمىکنم». عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون کردند